loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
faryad بازدید : 343 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (1)

مامانم گفت کیه چندسالشه

گفتم اسمش شیرینه

دقیق یادمه برای خودم آب میریختم گفتم 14 سالشه

مامانم گفت امیر 14 چی میگی تو صداشو برد بالا

دختر 14 رو میخوای تو می فهمی چی میگی

تازه از تخم مرغ در اومده رو میخوای خجالت نمیکشی

تازه باباش نمیده راشو کشید بره

بقیه داستان در ادامه مطلب

faryad بازدید : 411 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (2)

معذرت میخوام برای تاخیر داستانم

چون برام کاری پیش اومده بود که دیونه وار خوشحالم کرد

بهتون نمیگم که تو داستان بخونید هیجانش بمونه سر جاش

ذوق و شوقی که من دارم اندازه نداره

حیف خبر ندارین

برای خوندن این قسمتم مثل همیشه برین ادامه مطلب و اینا شروع کنید بخونید

بقیه داستان در ادامه مطلب

faryad بازدید : 650 یکشنبه 05 مرداد 1393 نظرات (2)


مواد میخوای هاااااااااااااان من برات میخرم میارم

شیرینو میبرم میدم این بیاره

مرتیکه بیشور معتاد حتی نگفت نبر دخترمو

گفت چرا جوش میاری ببر بخر بده بیاره

رفتم شیرینو سوار ماشین کردم عصبانی

بردنش بهونه بود واسه دلم که نگاش کنم فقط

بقیه داستان در ادامه مطلب

faryad بازدید : 296 یکشنبه 05 مرداد 1393 نظرات (1)

منگ بودم

ولی نمیدونم چرا دلم براش سوخت خیلی ام سوخت

ناخوداگاه بغلش کردم

گفتم عیب نداره گریه نکن

آرومش کردم و بهش دلداری دادم

بهش گفتم خوب یه سری میخوام همسرتو ببینم

ببینم چه شکلیه

زندگیت چطوریه

faryad بازدید : 316 یکشنبه 05 مرداد 1393 نظرات (1)

حالم بهتر شد مامانمم چایی نبات داد

دراز کشیدم بهتر شدم

همش میگفتم یعنی فردا بازم اونطوری میشه

نگو منحرف پسر نیستی درک کنی چی میگم

هه اش گوشیمو چک میکردم

منتظر فقط یه تماس از طرف مریم بودم

که مریم زنگ زد

ادامه داستان در ادامه مطلب

faryad بازدید : 270 پنجشنبه 02 مرداد 1393 نظرات (3)

یه 20 دقیقه ای معطل شدم تا اینکه زنگ زد دارم میام چه زود اومدی

گفتم ساعت 12 زوده خوشگله

منم روم باز شده یه حس صمیمت پیدا کرده بودم

یعنی این محیط صمیمی رو مریم خودش ایجاد کرده بود

مریم اومد سوار ماشین شد

یه دوست داشتم بهنام یه رستوران کوچیک برای خودش داشت

دست مریم رو گرفتم بردم اونجا

ادامه داستان در ادامه مطلب

faryad بازدید : 322 سه شنبه 31 تیر 1393 نظرات (2)

چرا دنبال این مریم بودم نمیدونم آخه چی داشت مگه

لامصب میگن از راه بدر میکنن اینطوریه ها خخخخخ

بوق خورد مریم برداشت

صدای قشنگی داشت الووووووو

موندم گفتم سلام

لحن تعجبی به خودش گرفت گفت شما

گفتم امیرعلی ام

بقیه در ادامه مطلب

faryad بازدید : 335 سه شنبه 31 تیر 1393 نظرات (2)

دوباره بیکاری داشت داغونم میکرد

تصمیم گرفتم برم بیرون بچرخم

دنبال این بودم ببینم کدوم یکی از رفیقام پایه اس بریم بیرون

بریم بگردیم

بیخیال زندگی بشم تا این مریم از ذهنم بره

بدجوری داشت داغونم میکرد

به آرش زنگ زدم طبق معمول آقا نمیاد

خب حقم داره مثل من بیکار نیست سرکار میره

بقیه داستان در ادامه مطلب

faryad بازدید : 576 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (1)

میخوام بگم من داستانمو میزارم بخونید براتون درس عبرت بشه

من پسری بودم ساده حتی یه دوس دخترم قبل سربازی نداشتم بعد سربازی جمعا یه دوس دختر داشتم اونم نازی بود

بعدش با مریم آشنا شدم

میخوام بگم یکی مثل همچین تو باتلاق رفت که نگو

مشروب خوردم حتی تا اعتیادم رفتم آره یکی دوبار تریاکم کشیدم

میخوام بخونید و براتون درس عبرت بشه مثل من خریت نکنید

با اینکه مال من همش بد نبود از باتلاق در اومدم آخرش خوش بود نزاشتم معتاد بشم

ولی خیلی مثل من خوش شانس نیستن میرن تا ته بدبختی

میخوام از رویا هم تشکر کنم که اجازه داد داستانمو بزارم و شما عبرت بگیرین

faryad بازدید : 320 جمعه 27 تیر 1393 نظرات (3)

زنگ زدم به شماره

بوق میزد هر لحظه ممکن بود برداره

نمیدونستم دارم چیکار میکنم

اصلا به هیچی فکرنمیکردم

فقط دعا دعا میکردم برنداره خدایا برنداره

من نمیگم پسر مثبتی بودم نه اولین بارم نبود به یه دختر زنگ میزد ولی...

این فرق داشت باور کنید فرق داشت

انگار سرمو میخواستن ببرن تا یه کاری با من بکنن

قلبم تند تند میزد رنگم شده بود مثل گچ سفید

 

بقیه در ادامه مطلب

تعداد صفحات : 2

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1969
  • کاربران آنلاين
  • 01.mariontaiff
  • 02.davidvef
  • آی پی امروز : 125
  • آی پی دیروز : 128
  • بازدید امروز : 849
  • باردید دیروز : 1,003
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 5,712
  • بازدید ماه : 18,338
  • بازدید سال : 85,065
  • بازدید کلی : 2,472,657
  • کدهای اختصاصی

    الکسا