loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
aytak13 بازدید : 498 سه شنبه 19 بهمن 1395 نظرات (2)

مقدمه

 

به نظر من زندگی ما آدم ها مثل یک رود می ماند . رودی همیشه روان که اصلا مهم نیست چه قدر بزرگ باشد یا با چه سرعتی در حال حرکت باشد فقط مهم این است که آخر به کجا می رسد . بعضی از این رودها بی مقصدند ، به جایی نمی رسند . در نیمه های راه به خاطر مانعی که در راه است و سر راهشان قرار می گیرد از حرکت باز می ایستند . بعضی دیگر به بن بست می رسند . شاید به پشت یک سد و بعضی دیگر شاید در آخر به یک مرداب یا گودال خیلی کثیفی برسند و بعضی دیگر که از همه موفق ترند به دریا ، به اقیانوس ها می پیوندند .

ما آدم ها هم مثل این رودها می مانیم . بعضی از آدم های کم همت و بی پشتکار و دارای اراده ی ضعیف در نیمه ی راه به دلیل مشکلات زیاد تسلیم می شوند . بعضی ها مسیر را اشتباه می روند ، تصمیم اشتباهی در زندگی می گیرند یا گناه بزرگی مرتکب می شوند که آن ها را از مسیر اصلی خارج می کند و به مرداب می رسند ولی انسان های والامقام و بلند همت و دارای اراده و پشتکار زیاد و ایمان قوی همیشه به دریاها و اقیانوسها می رسند .

و حال این ما هستیم که تصمیم می گیریم به کجا برسیم ، به مردابی کثیف یا به دریایی پاک و بی کران و آبی و زلال و همیشه روان ...

 

 

 

 

 

 

sonia77 بازدید : 669 سه شنبه 05 آبان 1394 نظرات (0)

روزها در پی هم گذشتنو بالاخره ابن مدرسه های کزایی هم شروع شد!...روز اول صبح مجبور شدمر ساعت 6بیدار شم تا لباسمو بپوشم!...اونیفرم سورمه ایم که تا روی زانوم بودو پوشیدم...شلوار مدرس ی سورمه ایم رو هم پوشیدمو مقنعه ی سورمه ایم رو سرم کردم!موهامو مثل هر سال فرق کج زیر مقنعه ام جای دادم و کوله ی لی که با سامیار خریده بودیم رو برداشتم و کتابای امسال رو که خودمون باید تهیه میکردیم رو تو کیفم فرو کردمو خودکارا و اتد و یه دفتر رو ب زور تو کیفم فرو کردم !جوراب سفید رنگی پوشیدمو با عجله رفتم سمت در خروجی!سامیار گفت: 
_صدف؟بیدار شدی؟ 
_اره..دارم میرم مدرسه...خدافظ 

_وایسا من میرسونمت ...

بقیـــــــــــــه در ادامـــــــــــــــــه مــــــــــــطلب

roya22.ir بازدید : 397 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

با صدای گوشی به خودم اومدم .

شایان اسمس داده بود برم پایین کیف سفید و قرمزمو برداشتم و رفتم پایین به مامانم گفتم دارم با دوستم میرم بیرون کفشای قرمز پاشنه بلندمو پوشیدم و منتظر اسانسور شدم .

ماشین سفید عروسکشو پارک کرده بود جلوی در و یه دستشم گذاشته بود زیر چونشو و خیره شده بود به در وای الهی چه قد خواستنی شده یه نفس عمیق کشیدم و با یه لبخند درو باز کردم .

تا دید من اومدم از عروسکش پیاده شد و با یه دسته گل اومد طرفم 

بقیه در ادامه مطلب

 

roya22.ir بازدید : 345 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

یک ماه بعد

دیگه خسته شدم رفتارش با من خیلی فرق داره ولی هیچی نشون نمیده هیچی نمیگه چرا ینی چی پسره ی شیر برنج اصا امروز دیگه اگه نگه خودم بهش میگم تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد یه شماره ی نا اشنا بود . شاید میترا اینان این السا هر وقت با دوست پسرش بهم میزنه شمارشو عوض میکنه دکمه اتصالو زدم و گفتم سلام چطوری خره ؟ 
ولی به جای صدای السا صدای شایان بود سلام مهسا خانوم خوبید 
وای خدا گند زدم وای با تته پته گفتم ببخشید من فکر کردم شما السایین اقا شایان واقعا نمیدونم چه جوری عذرخواهی کنم اشکال نداره مهسا خانوم خودتونو ناراحت نکنید . راستی شماره منو از کجا اوردید از خانم عزیزی گرفتم یه لحظه قلبم درد گرفت . عزیزی نرگس بود . برای چی با نرگس حرف زده . خب از خو.دم میگرفت .  

بقیه در ادامه مطلب

 

roya22.ir بازدید : 399 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

وای خدا خاک تو سرم کلاس شرو شده که وای حالا چه کار کنم یه ایه الکرسی خوندمو در زدم و رفتم تو شایان داشت درس میداد برگشت طرف درو منو دید وای خدا خدا یه لبخند اومد روی لبش ولی یهو اخم کرد با صدایی که سعی داشت عصبانی نشون بده گفت الان چه وقته اومدنه خانوم مهری سرمو انداختم پایین گفت ایندفعه رو میبخشم بفرمایید تو وای خداجونم شکرت خدایا عاشقتم سرمو اوردم بالا و گفتم ممنون استاد . با مهربونی خاصی گفت خواهش میکنم . رفتم نشستم پیش نرگس سلام کردیم و دست دادیم . 
اخیش بالاخره تموم شد نمیدونم این شایان چرا اینجوریه همه وقت کلاسو یه نفس درس میده نمیگه بابا ما هم ادمیم . ولی خدایی صبح خیلی باحال شده بود قشنگ معلوم بود به زور داره اخم میکنه . اخه خیلی جذاب شده بود قربونش برم عه عه این من بودم الان کم کم دارم به خودم شک میکنم دیگه مطمئنم که دوسش دارم. ای کاش اونم دوسم داشته باشه ولی نه اون منو دوس نداره ولی تاگه نداره پ چرا اون روز بوسم کرده وا چه ربطی داره من با همه ی پسرا روبوسی میکنم . اونم مثه من با همه ی دخترا روبوسی میکنه یه لحظه از این فکر که دخترای دیگه رم بوس کرده سرم گیج رفت . ینی هیچ حسی بهم نداره وای خدایا 

roya22.ir بازدید : 404 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

سلام بچه ها اگه نظر بدین خوشحال میشم 
شماره ی میترا را گرفتم بعد یه بوق برداشت با عشوه گفت بفرمایید گفتم سلام بیشعور . 
وای مهسا تویی خره کجایی رفتی تهران مارا فراموش کردی ها تو که برای من میمردی 
پریدم وسط حرفش اگه ولش میکردم تا صبح حرف میزد گفتم خوبی 
عه عه رفتی اونجا با ادب شدی حال منو میپرسی 
با ادب بودم تو چشم نداشتی ببینی 
نه خیالم راحت شد حخودتی 
خخخخ پ ن پ روحم بود 
ههههههه جنا که روح ندارن عزیزم 
جن چیه من فرشتم 
باشه حالا حرص نخور فرشته خانوم 
اون دوتا دیوونه ها چطورن 

من سه تا دوست داشتم میترا و السا و انا

بقیه در ادامه مطلب 

roya22.ir بازدید : 1255 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

با حس نور شدیدی که به چشمم خورد از جام پریدم وای من از دیروز بعد از ظهر تا الان خوابیدم. حتما مامانم اومده بیدارم کنه بیدار نشدم. یه مانتوی صورتی و یه شلوار لی و یه شال سفید پوشیدم و کیفمو برداشتم .

سوار ماشین شدمو و راه افتادم . تو راه هم سر یه سوپری نگه داشتم یه چیزی بخرم بخورم دیشبم که شام نخوردم .

ماشینو پارک کردمو اومدم پایین . رفتم تو یه کیک و شیر کاکائو برداشتم رفتم حساب کنم دیدم یه مرده داره حساب میکنه صبر کردم تا کارش تموم شه اومد بره بیرون که یهو چشمم تو چشمای ابیش افتاد گفت سلام خانوم مهری 
سلام استاد 

 

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 354 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

خوابیده بودم رو تخت و داشتم اسمش عشقه رو گوش میدادم.

یاد دیروز افتادم رفته بودم فروشگاه که وسایل دانشگاهمو بخرم که جلوی در فروشگاه یه پسر جذاب با چشمای ابی دیدم یه تیشرت سفید جذب پوشیده بود با یه شلوار لی ابی اصلا حواسم نبود همینجوری زل زده بودم به چشماش یه دفعه دیدم اونم بهم خیره شده یه اخم خوشگل کردمو رومو کردم اونور.

 

بقیه در قسمت بعدی

roya22.ir بازدید : 355 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (0)

هر دوشون از هوش میرن

محسن وقتی بیدار میشه می بینه مادرش بالاسرش واستاده و تو بیمارستانه

سراغ دریا رو میگیره و مادرش میگه که دریا هم حالش خوبه

محسن:اگه خوبه پس کو کجاست چرا نیومده

_مامان بچه بدنیا اومده درگیر اونه پسرم

_جدی میگی مامان

_آره یه دختر خوشگل و ناز

_کی مرخص میشم مامان

_محسن تو دو ماه تو کما بودی تازه از کما بیرون اومدی صبر کن میریم

_مامان دخترمو کاش میاوردی

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 368 یکشنبه 26 مهر 1394 نظرات (0)

محسن بزور خوابید اونقدر خوشحال بود با اینکه خسته بود نمیتونست بخوابه

از شدت خوشحالی تو خودش نبود ولی نمیدونست که خوشحالیش تموم میشه

دریا هم راضی از این خواستگاری شب رو راحت خوابید و از سرنوشت خودش خبر نداشت

صبح شد خسرو طبق معمول مزاحم دریا

دریا هم به اون توضیح داد که نامزد کرده و خسرو دست از سرش باید برداره

ولی خسرو زیر بار این حرف نمیرفت

دریا اونقدر خوشحال بود که خودش هم باورش نمیشد یعنی تموم مشکلاتش حل میشد از طرفی محسن هم پسری جذاب بود

با هیجان خاصی منتظر اومدن محسن بود چون واقعا محسن رو دوست داشت

محسن بیشتر از همه به اون کمک کرده بود تو لحظه های سخت سخت

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 402 شنبه 25 مهر 1394 نظرات (1)

گشت و آدرس شهرستان دریا رو یادداشت کرد فورا راه افتاد

بعد کلی رانندگی و خستگی به شهرستان دریا رسید.ناگهان نگاهش به خسرو افتاد

_سلام آقا ببخشید خونه زینب خانم کجاست؟

_نمیشناسم

-همون که نوه ای به اسم دریا داره

خسرو جا خورد و به خودش اومد .اخمی غلیظ کرد و گفت:

_چیکارشون داری؟؟

_من با دریا خانوم کار دارم

_مثلا چیکار؟؟؟

_باید با خودشون صحبت کنم

بقیه در ادامه مطلب

تعداد صفحات : 7

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1969
  • کاربران آنلاين
  • 01.michaelgarty
  • 02.bryansig
  • 03.antonionit
  • آی پی امروز : 152
  • آی پی دیروز : 128
  • بازدید امروز : 1,068
  • باردید دیروز : 1,003
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 5,931
  • بازدید ماه : 18,557
  • بازدید سال : 85,284
  • بازدید کلی : 2,472,876
  • کدهای اختصاصی

    الکسا