loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
sonia77 بازدید : 669 سه شنبه 05 آبان 1394 نظرات (0)

روزها در پی هم گذشتنو بالاخره ابن مدرسه های کزایی هم شروع شد!...روز اول صبح مجبور شدمر ساعت 6بیدار شم تا لباسمو بپوشم!...اونیفرم سورمه ایم که تا روی زانوم بودو پوشیدم...شلوار مدرس ی سورمه ایم رو هم پوشیدمو مقنعه ی سورمه ایم رو سرم کردم!موهامو مثل هر سال فرق کج زیر مقنعه ام جای دادم و کوله ی لی که با سامیار خریده بودیم رو برداشتم و کتابای امسال رو که خودمون باید تهیه میکردیم رو تو کیفم فرو کردمو خودکارا و اتد و یه دفتر رو ب زور تو کیفم فرو کردم !جوراب سفید رنگی پوشیدمو با عجله رفتم سمت در خروجی!سامیار گفت: 
_صدف؟بیدار شدی؟ 
_اره..دارم میرم مدرسه...خدافظ 

_وایسا من میرسونمت ...

بقیـــــــــــــه در ادامـــــــــــــــــه مــــــــــــطلب

roya22.ir بازدید : 797 سه شنبه 28 مهر 1394 نظرات (0)

داشتم از راه مدرسه ب خانه میامدم ک متوجه ی پسر شدم ک ب 

دنبالم 

افتاد اولش مثل بچه ها تند تند عرق میکردم تا رسیدم سرکوچمون 

شمارشو بای دست گل تحویل داد اولش دوستداشتم پارش کنم ولی 

بعدش 

ب خودم گفتم ن بزار زنگ بزنم بهش زنگ زدم باهام ابزارعلاقه 

کردیم

و منو وابسته خودش کرد ودوستیمون 6سال. طول کشید تای روز ک

میشه روز1391.11.25روز والنتاین بود باهم ب بیرون رفتم هوا 

نسبت سرد بود یدفعه داشتیم راه میرفتم ک متوجه شدم از دهان 

ودماغ 

علی خون میاد سری بهش دستمال دادم و ماشین گرفتم سری اون ب 

بیمارستان رسوندم سری علی بستری کردن من مثل باران اشک 

مریختم 

وقتی اقای دکترامد ازش سوال کردم اقای دکترچیشد و دکترباصدای 

لغزنداش گفت خانم متاسفم اقای شما مبطلا ب سرطان خون هس 

همونجا دنیا ب سرم زهرمار شد

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 451 سه شنبه 28 مهر 1394 نظرات (0)

من پریا23ساله وعشقم فرهاد27 سال.

 

سال 88داشگاهی که دوست داشتم تورشته موردعلاقم قبول شدم 

 

.دانشگاه طباطبایی روانشناسی بالینی.

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید

 

 

 

 

roya22.ir بازدید : 404 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

سلام بچه ها اگه نظر بدین خوشحال میشم 
شماره ی میترا را گرفتم بعد یه بوق برداشت با عشوه گفت بفرمایید گفتم سلام بیشعور . 
وای مهسا تویی خره کجایی رفتی تهران مارا فراموش کردی ها تو که برای من میمردی 
پریدم وسط حرفش اگه ولش میکردم تا صبح حرف میزد گفتم خوبی 
عه عه رفتی اونجا با ادب شدی حال منو میپرسی 
با ادب بودم تو چشم نداشتی ببینی 
نه خیالم راحت شد حخودتی 
خخخخ پ ن پ روحم بود 
ههههههه جنا که روح ندارن عزیزم 
جن چیه من فرشتم 
باشه حالا حرص نخور فرشته خانوم 
اون دوتا دیوونه ها چطورن 

من سه تا دوست داشتم میترا و السا و انا

بقیه در ادامه مطلب 

roya22.ir بازدید : 1255 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

با حس نور شدیدی که به چشمم خورد از جام پریدم وای من از دیروز بعد از ظهر تا الان خوابیدم. حتما مامانم اومده بیدارم کنه بیدار نشدم. یه مانتوی صورتی و یه شلوار لی و یه شال سفید پوشیدم و کیفمو برداشتم .

سوار ماشین شدمو و راه افتادم . تو راه هم سر یه سوپری نگه داشتم یه چیزی بخرم بخورم دیشبم که شام نخوردم .

ماشینو پارک کردمو اومدم پایین . رفتم تو یه کیک و شیر کاکائو برداشتم رفتم حساب کنم دیدم یه مرده داره حساب میکنه صبر کردم تا کارش تموم شه اومد بره بیرون که یهو چشمم تو چشمای ابیش افتاد گفت سلام خانوم مهری 
سلام استاد 

 

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 354 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (1)

خوابیده بودم رو تخت و داشتم اسمش عشقه رو گوش میدادم.

یاد دیروز افتادم رفته بودم فروشگاه که وسایل دانشگاهمو بخرم که جلوی در فروشگاه یه پسر جذاب با چشمای ابی دیدم یه تیشرت سفید جذب پوشیده بود با یه شلوار لی ابی اصلا حواسم نبود همینجوری زل زده بودم به چشماش یه دفعه دیدم اونم بهم خیره شده یه اخم خوشگل کردمو رومو کردم اونور.

 

بقیه در قسمت بعدی

roya22.ir بازدید : 355 دوشنبه 27 مهر 1394 نظرات (0)

هر دوشون از هوش میرن

محسن وقتی بیدار میشه می بینه مادرش بالاسرش واستاده و تو بیمارستانه

سراغ دریا رو میگیره و مادرش میگه که دریا هم حالش خوبه

محسن:اگه خوبه پس کو کجاست چرا نیومده

_مامان بچه بدنیا اومده درگیر اونه پسرم

_جدی میگی مامان

_آره یه دختر خوشگل و ناز

_کی مرخص میشم مامان

_محسن تو دو ماه تو کما بودی تازه از کما بیرون اومدی صبر کن میریم

_مامان دخترمو کاش میاوردی

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 368 یکشنبه 26 مهر 1394 نظرات (0)

محسن بزور خوابید اونقدر خوشحال بود با اینکه خسته بود نمیتونست بخوابه

از شدت خوشحالی تو خودش نبود ولی نمیدونست که خوشحالیش تموم میشه

دریا هم راضی از این خواستگاری شب رو راحت خوابید و از سرنوشت خودش خبر نداشت

صبح شد خسرو طبق معمول مزاحم دریا

دریا هم به اون توضیح داد که نامزد کرده و خسرو دست از سرش باید برداره

ولی خسرو زیر بار این حرف نمیرفت

دریا اونقدر خوشحال بود که خودش هم باورش نمیشد یعنی تموم مشکلاتش حل میشد از طرفی محسن هم پسری جذاب بود

با هیجان خاصی منتظر اومدن محسن بود چون واقعا محسن رو دوست داشت

محسن بیشتر از همه به اون کمک کرده بود تو لحظه های سخت سخت

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 402 شنبه 25 مهر 1394 نظرات (1)

گشت و آدرس شهرستان دریا رو یادداشت کرد فورا راه افتاد

بعد کلی رانندگی و خستگی به شهرستان دریا رسید.ناگهان نگاهش به خسرو افتاد

_سلام آقا ببخشید خونه زینب خانم کجاست؟

_نمیشناسم

-همون که نوه ای به اسم دریا داره

خسرو جا خورد و به خودش اومد .اخمی غلیظ کرد و گفت:

_چیکارشون داری؟؟

_من با دریا خانوم کار دارم

_مثلا چیکار؟؟؟

_باید با خودشون صحبت کنم

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 364 شنبه 25 مهر 1394 نظرات (0)

حسن از اتاق اومد بیرون رفت سمت دراتاقش

ولی همش به دریا نگاه میکرد

چند دقیقه ای واستاد و به دریا خیره شد

بعد رفت داخل اتاقش

پشت میزش نسشته بود تو دلش آشوب بود چیکار کنه...چطوری به دریا بگه که عاشقش شده

میترسید از بیان این حس میترسید

دریا خسته تر از همیشه به فکر مامان زینب بود...خیلی وقت بود ازش خبری نداشت

بقیه در ادامه مطلب

sonia77 بازدید : 325 چهارشنبه 22 مهر 1394 نظرات (1)

در هال باز شد و سامیار اومد تو ....رفتم پیشوازش با مهربونی بهم سلام کردو نشست رو کاناپه...

_خوبی؟خسته نباشی...

_ممنون عزیزم...توهم همین طور...

_تا تو دستو صورتت رو بشوری منم میزو میچینم: )

سامیار از جاش بلند شدو رفت تو اتاق تا لباسشو عوض کنه...منم میزو چیدم...سیب زمینی هارو با کلی سلیقه چیدم تو ظرف و اوردم و گذاشتم رو میز...نشستم سر میزو منتظر سامیار شدم...وقتی اومد سر میز خسته به نظر میرسید منم زیاد باهاش حرف نزدم که یه وقت فکر نکنه که تو کاراش فضولی میکنم...اه....بگذریم...غذامون که تموم شد وسایل رو برگردوندم سر جاشونو میزو مرتبکردم...

تعداد صفحات : 9

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1969
  • کاربران آنلاين
  • 01.mariontaiff
  • 02.davidvef
  • آی پی امروز : 125
  • آی پی دیروز : 128
  • بازدید امروز : 852
  • باردید دیروز : 1,003
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 5,715
  • بازدید ماه : 18,341
  • بازدید سال : 85,068
  • بازدید کلی : 2,472,660
  • کدهای اختصاصی

    الکسا