loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
roya22.ir بازدید : 804 سه شنبه 28 مهر 1394 نظرات (0)

داشتم از راه مدرسه ب خانه میامدم ک متوجه ی پسر شدم ک ب 

دنبالم 

افتاد اولش مثل بچه ها تند تند عرق میکردم تا رسیدم سرکوچمون 

شمارشو بای دست گل تحویل داد اولش دوستداشتم پارش کنم ولی 

بعدش 

ب خودم گفتم ن بزار زنگ بزنم بهش زنگ زدم باهام ابزارعلاقه 

کردیم

و منو وابسته خودش کرد ودوستیمون 6سال. طول کشید تای روز ک

میشه روز1391.11.25روز والنتاین بود باهم ب بیرون رفتم هوا 

نسبت سرد بود یدفعه داشتیم راه میرفتم ک متوجه شدم از دهان 

ودماغ 

علی خون میاد سری بهش دستمال دادم و ماشین گرفتم سری اون ب 

بیمارستان رسوندم سری علی بستری کردن من مثل باران اشک 

مریختم 

وقتی اقای دکترامد ازش سوال کردم اقای دکترچیشد و دکترباصدای 

لغزنداش گفت خانم متاسفم اقای شما مبطلا ب سرطان خون هس 

همونجا دنیا ب سرم زهرمار شد

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 404 سه شنبه 06 آبان 1393 نظرات (0)

داستان خیانت سارا به سجاد (واقعی)

 

شماره ی تماس گیرنده رو که نگاه کردم، دیدم میون مخاطبام نیست و با خودم گفتم حتما خودشه. یه ذره دیر جواب دادم! گوشی رو برداشتم و گفتم : سلام، بفرمایید. خودش بود، قند داشت تو دلم آب می شد. باورم نمی شد که به این زودی زنگ زده باشه، دوباره نفسم بریده بود و بالا نمی اومد، ولی باید یه جوری خودم رو کنترل کنم. اون روز ما در حدود ۳۰ دقیقه با هم حرف زدیم و از خصوصیات و اخلاق هم دیگه جویا شدیم. دیگه ساعت نزدیکای ۱۲ شب بود که خداحافظی کردیم. وای خدای من، من واقعا دیگه داشتم به سجده می افتادم. اصلا باورم نمی شه من که اصلا از دختر خوشم نمی اومد، به این زودی تونسته باشم نظر یه دختر رو اینقدر به خودم جلب کنم. اونقدر ذوق و شوق داشتم که دیگه درسا رو فراموش کردم. تقریبا ساعت ۱۲:۳۰ بود که رفتم تو رختخواب ولی کو خواب؟

 

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 370 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد

بقیه در ادامه مطلب.

roya22.ir بازدید : 390 سه شنبه 20 اسفند 1392 نظرات (3)

 

خاطره تلخ و بد:"دوست مجازي ولي واقعي من"

سلام من صيادم...ميخوام اين داستان ...نه ببخشيد واقعيت داره داستان نيست خلاصه اين خاطره بدروواستون تعريف كنم....... اين خاطره بد مربوط ميشه به اولاي سال92...خاطره ازاونجاشروع ميشه كه من بيشتراوقات تونيمبوزبودم خ هم حال ميكردم خدايي چت كردن خ بيشتر حال ميده تاوب گردي... خوب بريم سراصل مطلب....

تويكي ازاين روزاي چت تويه اتاق با اسم اروم(همون اروميه)داشتيم بابچه هاچت ميكرديم كه يه دختربه آيدي parya وارداتاق شد ماهم بهش خوش آمدگفتيم وبعدش باهاش بيشترحرف زديم...

ازتحصيلاتش پرسيديم گفت:تودانشگاه تبريزميخونم خلاصه باهاش كلي شوخي كرديم بچه ي باجنمي بودناراحت نميشد بعدچنددقيقه اي اومد توچت خاصم...

 

بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید . . .

roya22.ir بازدید : 363 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (2)

 

چندروز گذشت زنگ زد....
خوب روزایی که زنگ میزد خوب بود میتونستم درسهاروبخونم ولی روزایی که زنگ نمیزد ازدلهره شبهاخوابم نمیبرد..
خوب دوسه ماه اول مدرسه بدگذشت ولی بعدش برای درس خوندن خیلی انگیزه داشتم ..سرکلاس که حاضرمیشدم بدجورازمعلم هاسوال میپرسیدم..هم کلاسیهام ازسوالهام بیزارمیشدند
خوب سه هفته شد ولی الناز زنگ نزد باز شبهای بیقراری...
یه روز که سرکلاس بودم یه ایرانسلی هی بهم زنگ میزد ..زنگ که خورد گوشیرو برداشتم ولی حرف نزد بعدش که من بهش زنگ زدم یه دخترگوشیروبرداشت ..خوب تاگفت:الو...

بقیه در ادامه مطلب

roya22.ir بازدید : 517 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (0)

 

اگه بگم واقعيته فكرميكنيدميخوام فقط لايك جذب كنم ..نه ميزارم به عهده خودتون كه بگيدواقعيته يانه. من صیاد برای امتحانات ترم دوم سال سوم تجربی میخوندم که یک دفعه شماره ای ازشهرزنگ زد...منم گوشی روبرداشتم وهرچه الو الو  کردم کسی جواب نداد....
ناراحت شدم وگوشی روقطع کردم....دوباره زنگ زد بازهم حرف نزد...چندین وچندبار...

بقیه در ادامه مطلب

elnaziii بازدید : 372 پنجشنبه 01 اسفند 1392 نظرات (3)

 

دستانم سرد است.................گرمی دستانت را میخواهد......

یادم رفت............دستانت دستان دیگری را گرم میکند..................ه

برای خواندن قسمت2داستان عشق الناز و مصطفی به ادامه مطلب برین

elnaziii بازدید : 353 شنبه 26 بهمن 1392 نظرات (1)

 

سلام.من النازم 17سالمه.این داستانه واقعی زندگیه خودمه ک دارم مینویسم.درمورد شخصیت هایی ک باهاش مواجه میشین کمی میگم..........

عشقم:مصطفی 17سالشه                       ترسا:دختر عموم21سالشه

محمد:پسر عموم ک عاشقمه وهمینا براتون کافیه.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

hidden7211 بازدید : 303 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

 

 

اولین کاری که کردم رفتم سراغ دختر عموم تا ببینم خبری از زهرا نداره. اخه قرار بود رو مخش کار کنه و نظرشو عوض کنه.
اما بازم طبق گفته دختر عموم جواب همیشگی رو زهرا داده بود.
کلافه شده بودم. رو به طرف دختر عموم گفتم
- ببین برو به زهرا بگو داری اشتباه میکنی....
نذاشت حرفم تموم بشه و گفت
- نه نکیسا تو داری اشتباه میکنی. حق زهرا همون هادی هست.
- چی؟ هادی دیگه کیه؟
-هادی همون....

با من باشین با ادامه داستان

 

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 1977
  • آی پی امروز : 270
  • آی پی دیروز : 253
  • بازدید امروز : 9,231
  • باردید دیروز : 1,075
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 11,287
  • بازدید ماه : 41,758
  • بازدید سال : 141,001
  • بازدید کلی : 2,528,593
  • کدهای اختصاصی

    الکسا