سخن نویسنده:
سلام رمان من درمورد ۵ تا دختر شجاع و ورزشکاره که دست به کارای عجیبی میزنن که موجب میشه یه چیزایی توی زندگیشون تغییر کنه و باید بگم این رمان
برعکس بیشتر رمان ها عشقی نیست و مقداری ترسناکه و طنز
رمان من رو دنبال کنید
لینک تاپیک رمان
http://roya22.ir/Forum/Post/4023
خلاصه ای از رمان
موهای مشکیش رو که تماما به روی صورتش ریخته بود رو پس زد خدای من چه چهره ی ترسناکی داشت چشمای سبز خیلی کمرنگ و پوست سفید و بی روح
لبهای سفید زیر چشماش هم گود افتاده بود و تیره شده بود
داشت به سمت من میومد و من هم عقب میرفتم ناگهان غیب شد و توی یه چشم بهم زدن درست روبه روی من بود از ترس جیغی زدم که از خواب پریدم نفس نفس میزدم و روی پیشونیمم عرق بود
وای این دیگه چه خوابی بود یعنی به احظار روح ما ربط داره وای که دارم دیوونه میشم اعصابم خیلی خورد بود چشمم خورد به ساعت روی عسلی 3 صبح بود متمعننا الان نمیتونم به بچه ها زنگ بزنم فرداصبح باید راجع به این موضوع باهاشون صحبت کنم چراغ اتاقم رو روشن کردم و به سمت دستشویی راه افتادم و یه نگاه به صورتم کردم
موهای قهوه ای رنگم که خیلی پررنگ بودن خیلی ژولیده بودن و لبهای صورتی م خشک شده بودن چشمای سبز رنگم هم از همیشه کمرنگ تر شده بودن
برگشتم و روی تختم نشستم و از ترس اینکه دوباره بخوابم نشستم با گوشیم ور رفتن بذارید خودمو براتون معرفی کنم من مادیا حمیدی هستم تک فرزند ام و وضعیت مالی خوبی داریم محل زندگیمون هم بندرعباس هست و اصلیتم هم بندریه هم پدر و هم مادرن و قدم هم ۱۷۰ و وزنم هم ۵۰ میشه گفت لاغرم و رشته ورزشیم صخره نوردیه و رشته تحصیلیم هم روانشناسی چشمای سبز رنگ دارم و موهای قهوه ای سوخته پوست سفید