محسن بزور خوابید اونقدر خوشحال بود با اینکه خسته بود نمیتونست بخوابه
از شدت خوشحالی تو خودش نبود ولی نمیدونست که خوشحالیش تموم میشه
دریا هم راضی از این خواستگاری شب رو راحت خوابید و از سرنوشت خودش خبر نداشت
صبح شد خسرو طبق معمول مزاحم دریا
دریا هم به اون توضیح داد که نامزد کرده و خسرو دست از سرش باید برداره
ولی خسرو زیر بار این حرف نمیرفت
دریا اونقدر خوشحال بود که خودش هم باورش نمیشد یعنی تموم مشکلاتش حل میشد از طرفی محسن هم پسری جذاب بود
با هیجان خاصی منتظر اومدن محسن بود چون واقعا محسن رو دوست داشت
محسن بیشتر از همه به اون کمک کرده بود تو لحظه های سخت سخت
بقیه در ادامه مطلب
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !