بچه ها اين اولين رماني هست كه من نوشتم اين فعلا فصل اولشه كه 6 قسمت هستش
.لطفا رمان رو بخونيد و نظراتونو بگيد
منتظر نظراتتون هستیم
سلام به سایت خودتون خوش اومدید
شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن
و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن
کاربر برتر ما در انجمن باشید
دل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنید
شما عزیزان میتوانید عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!
برای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید
و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفت
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
بـفـرمایـیـد خــاطــره بازی(تاپیک جامع نوستالژی) | 9968 | 11497 | antonionit |
تاپیک توضیحی و راهنمای بخش معما لایکدار | 5 | 349 | morteza |
پ نه پ - 5 (طنز) | 1 | 507 | admin |
درخواست پیدا شدن ادمین | 1 | 280 | admin |
اس ام اس فلسفی و جملات قصار زیبا (5) | 1 | 495 | padash |
اس ام اس سرکاری ماه رمضان5) | 1 | 492 | padash |
اس ام اس طنز و خنده دار (5) | 0 | 439 | leili |
جوک های جدید و خنده دار (5) | 0 | 428 | leili |
داستان جالب راننده اتوبوس | 0 | 433 | ziiba |
چه باشد عاشقی؟ ( بابافغانی شیرازی) | 0 | 557 | ziiba |
فوت و فن استفاده از برق لب | 0 | 460 | ziiba |
روغن کرچک برای رشد مو موثر است؟ | 0 | 410 | ziiba |
دلایل قانع کننده برای مهربان بودن | 0 | 360 | ziiba |
اس ام اس ولادت حضرت علی (ع)و روز پدر | 0 | 365 | tiyana |
بچه ها اين اولين رماني هست كه من نوشتم اين فعلا فصل اولشه كه 6 قسمت هستش
.لطفا رمان رو بخونيد و نظراتونو بگيد
منتظر نظراتتون هستیم
هیچی نفهمید ..باران نفهمید ...لکه ی خون رو نه روی شلوارم نه روی تخت ندید !
خداروشکر ..
ملحفه رو از روی تخت چنگ زدم تا یه بلایی سرش بیارم ... پشتم به در بود که در به طور ناگهانی باز شد .. این وحس کردم کاملا ..باترس برگشتم وبه باران که با چشمای نیمه خندون زل زده بود به چشمام رو در روشدم ! ...یه قدم اومد جلو ، ملحفه رو توی دستم فشردم ... روبروم ایستاد ...
برای خوندن ادامه قسمت دوازدهم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
لبخند کج ومعوجی تحویلش دادم وگفتم : آخه شما خیلی تابلو بودید .. معلوم بود یه کرمی دارید!!
بچه ها زدن زیر خنده ... لبخند ریزی زدم ...
-حب کی قلیون میچاقه ؟؟
برای خوندن ادامه قسمت یازدهم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
کتاب وبستم وهلش دادم طرف باران ..
لبخند قشنگی روی لبش بود .. من اگه جدی جدی حسام بودم باران ومیگرفتم ... ازبس خانومه ... توتمام این مدت سرشو بالا نیاورد ..
ایمان درست کنارم نشست .. محسن لبخند زنان اومد به طرفم وباهام دست داد ...
-خوبی داشم ؟؟
برای خوندن ادامه قسمت دهم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
*یک هفته بعد *
باگیجی سرجام نشسته بودم ...زنگ خورده بود ومن هنوز به عقربه های ساعت خیره بودم ....قصدنداشتم تکون بخورم ...صدای قدماش وشنیدم ... اومد کنارم ..
-نمیخوای بیای ؟؟
-....
سکوت کردم .. حرفی نداشتم بزنم .. داشتم حرفامو توی ذهنم حلاجی میکردم ... اگه به همه ی سوالام جواب بده ...
اگه به سوالام جواب بده من میرم پیششون ..
برای خوندن ادامه قسمت نهم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
باشوق زیاد غذامو خوردم ... خبری از ون بغض لعنتی نبود ...ومن چقدر راحت بودم وقتی بغض نداشتم ...
کیفمو نگاه کردم ..
برای سه سال کار کرده بود ... وای خدا ... کیفم داره پاره میشه ... نه ..نه الان نه ..
برای خوندن ادامه قسمت هشتم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
صدامو ریز کردم وادامه دادم : که دخترم !!
اخماش باز شد و بالبخند گفت : به خاطر همین اینجوری میکنی ؟ نه نفهمیده نترس ..
زد روشونه ام وادامه داد : بیخیل حسی جون .. منم قول میدم مِن بعدحواسم وجمع کنم !
برای خوندن ادامه قسمت هفتم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
شکست ... شکست وبد شکست ... هق هق نمیکردم ... هیچوقت ... همیشه آروم وبیصدا اشک میریختم ... مبادا غم هام بیشتر ازاین " بیدار و هوشیار تر بشن "
آروم گریه میکردم ... آروم گریه میکردم چون ... هرچند شادی هام کم هستن ... اما نمیخوام همون کم ها رو از دست بدم ... پس آروم گریه میکنم ...
نفسمو آه مانند دادم بیرون و وارد مدرسه شدم
چشمامو تک تک روی همه ی بچه ها چرخوندم ...
انگار منتظر بودم بهم تبریک بگن .. تبریک بگن به خاطر یه سال بزرگتر شدنم ...به خاطر بدبخت تر شدنم ...
ولی انگار هیچکس حواسش به من نبود .. هرکس مشغول خودش بود ... مشغول دوستاش .. یکی ناراحت یکی شاد و سرحال ..
برای خوندن ادامه قسمت ششم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
تموم تنم میلرزید ... به هق هق افتاده بودم ... خدایا ازت میخوام سالم بمونه ، ایمان سالم بمونه ... خدایا سالم بمونه ... خدا جونم .... خودت کمکم کــــــن !
تا صبح هق هق کردم ... ساعت کوکی 7 رو نشوند میداد ... ازجام بلند شدم ، کتابامو آماده کردم وبا یه کیک از اتاقکم زدم بیرون !
باید میرفتم پیش ایمان ، به بهونه ی درس ، باید میدیدمش .... سالمه ؟ خدایا خودت کمکم کن .....
با دستای لرزون زنگ وفشردم ... بدون پرسیدن در باز شد .... قلبم به تپش دراومد ... ایمان سالمی دیگه ؟؟؟ وای خدا .. نگاهمو دوختم به ایمانی که لنگون لنگون به طرفم می اومد ... با دهن باز نگاهش کردم ....کار اون عوضیا بود ... تندی به سمتش پا تیز کردم ...
برای خوندن قسمت پنجم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
پامو روی شکمش فشار دادم ....
فرامرز بالا سرش ایستاده بود ... پوزخندی هم به فرامرز زدم ...
گازم اونقدر محکم نبود ولی ضربه ی پام کار خودشو کرده بود !
پسر چلغوز ...
با یه لحن تمسخر آمیز رو به فرامرز گفتم : ببخشید همکارتو ناکام کردم .. آخه خیلی دم داشت ...
اضافه کردم : البته من دمشو چیدما ...
فرامرز گنگ نگاهم میکرد .. از بس که خل وچل بود ... کار کردم وبهش ندادم ورفتم خونه ...
خونه ...
هه ..
من به چیه این اتاق 2در2 میگم خونه ؟؟
به تیغی که ماهی یه بار باهاش موهامو میتراشم ...
یا به نواربهداشتی هایی که هیچکدوم آرم استاندارد ندارن ...
یا به لباسایی که سه سال یکبار عوض میشن ....
یابه دوتا آلومینیوم وآهن قراضه ای که مثلا دیوارن ...
یا ...
یا ...
برای خوندن ادامه قسمت چهارم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
ایستادم داخل صف ..
دیگه حس غم نمیکردم ..
خوشحال بودم ..
خداهست ..
هنوزم هست ...
همیشه هست ...
همیشه ... توی هرکارش یه حکمتی هست !
قران خوندن چه حالی داشت ...
ازصدتا اهنگ خوندن بهتر بود ... ولی من تا الان قدر نمیدونستم !
ولی ازاین به بعد عوض میشم ...
قول میدم ..
اره عوض میشم ..
با کمک خدا دوباره خودم میشم ..
خیلی زود ...
وارد کلاس شدیم !
دیگه حس میکردم حرف وحدیثای بچه ها برام اهمیت نداره ... !
نشستم کنار میثم ...
ایمان از سه تا میزجلوتر برگشت ویه چشمک خوشگل بهم زد !
خندیدم ....
برای خوندن ادامه قسمت سوم رمانم به ادامه مطلب برین
نظز یاد تون نره دوستای من
تعداد صفحات : 2
لحظه های خوش من و تو
بهترینا برای من و تو