![](http://s2.picofile.com/file/7716171933/t9456_pleasing_kiss1.jpg)
هنوز تشنه ی "زنـــده بـودن" ام ...!
سلام به سایت خودتون خوش اومدید
شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن
و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن
کاربر برتر ما در انجمن باشید
دل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنید
شما عزیزان میتوانید عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!
برای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید
و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفت
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
8887 | 10347 | trevordialm |
![]() |
5 | 342 | morteza |
![]() |
1 | 506 | admin |
![]() |
1 | 279 | admin |
![]() |
1 | 493 | padash |
![]() |
1 | 491 | padash |
![]() |
0 | 439 | leili |
![]() |
0 | 428 | leili |
![]() |
0 | 432 | ziiba |
![]() |
0 | 557 | ziiba |
![]() |
0 | 459 | ziiba |
![]() |
0 | 409 | ziiba |
![]() |
0 | 360 | ziiba |
![]() |
0 | 365 | tiyana |
باور نکن
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم ،تو در من
از من به من نزدیک تر تو
از تو به تو نزدیک تر من
باور نکن تنهاییت را
تا یک دل و یک درد داری
تا در عبور از کوچه عشق
بر دوش هم سر میگذاریم
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه دل
باور نکن تنهاییت را
من با تو ام منزل به منزل
..............
ادامه شعر در ادامه مطلب
کم کم یاد خواهی گرفت!
کم کم یاد خواهی گرفت!
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح …..
اینکه عشق تکیه کردن نیست!
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند
و هدیهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند …
کم کم یاد می گیری!
که حتی نور خورشید هم میسوزاند
اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی
تا برایت گل بیاورد …
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی….
که محکم باشی پای هر خداحافظی….
یاد می گیری که خیلی می ارزی …
نشستم در غریبی گریه کردم
زفکرت بی نهایت گریه کردم
تمام روز در فکر تو بودم
تمام شب برایت گریه کردم
میان کوچه های دور غربت
چو دیدم رد پایت گریه کردم
و در آن شب خاموش مه آلود
به آهنگ صدایت گریه کردم
تو ای ابر بهاری شاهدی که
چگونه پا به پایت گریه کردم
یکی را دوست می دادرم
یکی را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شایدبخواند
از نگاه منکه او را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواند
به برگ گل نوشتم من او را دوست می دارم
ولی افسوس او برگ گل رابر زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی اوسلام من رسان بگو که او را دوست دارم
ولی افسوس یکی ابر سیاه آمدروی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامنت بگو از من به دل دارم
که او را دوست میدارم
ولی افسوس هزار افسوسز ابر سیاه برجست و قاصد را زمیان ره بسوزانید
کنون وا مانده از هرجا و میکنم با خود نجوا
یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمیداند
دوستت دارم !
گفتنش ساده است
شنیدنش هم
اما فهمیدنش
دشوارترین کارِ دنیاست این روزها
اما همین دشواری زیباست !
زیباست برایِ خاطرِ اطمینانِ دلت
که بفهمد
هر آواره ای عاشق نیست
هر رهگذری مجنون
و تو لیلیِ خاطره هایِ هرکس نخواهی بود !
دوستت دارم ساده ترین دشوارِ دنیاست
برایش باید از
من
گذشت
باید به
ما رسید
باید به
عشق
رسید
هرچه ها میکنم
گرم نمیشود خاطرم
بوی تعفن خیانت از دهانم میآید
هــــــــــا….
خاطر من و
خیال تو و
خیل خیانت …
برای تو می نویسم........
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست...
برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست...
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی...
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...
برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است....
برای تویی که قلبت پـاک است...
برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است...
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...
برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است..........
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید
با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم
گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس
غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا ؟
نمی دانم چرا ؟ شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
نمی دانم چرا ؟
شاید به رسم و عادت پروانگی مان
باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
تعداد صفحات : 2
لحظه های خوش من و تو
بهترینا برای من و تو